چرا عاصی اینقدر جوان مُرد؟

تنهای تنها هستم. سیت کناریم خالی ست. نه. بیا به عبارت empty seat فکر نکنیم. در عوض... هی! من عاشق عنوان نامه‌‌ای که دیشب نوشتم شدم. حتی نمی دانم از لحاظ گرامری درست است یا نه. البته که مهم نیست. اما حتی تر این است که نمی دانم تو میدانی منظورم چه بوده یا نه. یادت هست؟ پرده‌ی اولِ دهکده‌ی نمایش؟ بهترین نمایش دنیاست. من هیچوقت مست نبودم، اما اینقدر غرق نقش پرده ی اول شدیم که دقیقا می توانم تصور کنم منظور مردم از مستی و راستی را. چقدر خواب آلود و آرام، پر تلاطم بودیم. در نامه ی دیشب، یادم رفت بنویسم. وقتی برمی گشتم، ماه در آسمان بود. با ستاره هایش. من پدال می زدم روی بایسکل، همان مسیری که هر روز دوبار طی می کنم. اما تا حالا در حضور حضرت ماه نبودم در این مسیر. نسیم موهایم را بالا می برد. تصورش را بکن! در مدار زمین که باشی، موها هم بی وزن، همانطور بالا می مانند. یادم هست به ایشا گفته بودم اگر کسی مثل او میداشتم که موهایم را هر روز ببافد، موهایم را اینقدر کوتاه نمی کردم. نسیم موهایم را از سرم برداشته بود ... ماه هم بود... ستاره ها هم بود.... یاد نسیم هم بود. هی! به ذهنم رسیده نام دختر نسیم باید River باشد یا حتی Stormy! گشته ام معنی نام ترا پیدا کرده ام. شاپرک ... تو شبیه شاپرک ها نیستی... اما شاپرک ها دو روز است حمله کرده اند به دانشگاه! دیشب، در حضور حضرت ماه، با صدای ستاره ها، یاد نسیم، با باد لای موها و لبخند روی لب ها، با تاریکی درهوا و آرامش شب، با یاد تو، شاپرکی از پیش لب هایم پرواز کرد.

تمام اینها، بخاطر این یادم آمده که باز در حضور حضرت ماه، امشب به سمت خانه حرکت کرده ام. اولین سفر تنهای اتوبوسی الی... زنده باد دانشگاه... مرگ بر دانشگاه... آدم ها را بزرگ می کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد