خانه عناوین مطالب تماس با من

نـیـــــــروانا

نـیـــــــروانا

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • ماده تاریک
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • در این وحشت زدگی، در اوج وحشت زندگی، راستش توقع داشتم تو یکی از مشکلاتم نباشی
  • چرا عاصی اینقدر جوان مُرد؟
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • شهریور 1395 30
  • مرداد 1395 9

آمار : 5572 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه ی خویش یکشنبه 24 مرداد 1395 17:04
    برای سَمِت میرم فردا. سَمِتی که رفتن به دانشگاه را بخاطرش دو روز به تعویق انداختم و قرار است مصاحبه ها را بخاطرش پشت تلفن انجام بدهم و قرار است ... فقط به امید اینکه واقعا همان چیزی باشد که میگویند. سَمِت جایی ست که هر که باشی، هر چه باشی، خوبی؛ پذیرفته ای. سمت یعنی یک هفته در کلبه های کنار برکه خوابیدن و بحث کردن و...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 23 مرداد 1395 21:18
    آخرین آخر هفته ام در خانه ست. لپتاپ به دست رفتم حمام. کف حمام دراز کشیدم و آهنگ گوش دادم. بعد لپتاپ را گذاشتم و صدای آهنگ را بلند کردم. لباس ها را یکی یکی، با طمانینه انداختم کف حمام. آب روی سرم ریخت. با آرامش تمام تار تار موهایم را کف زدم و ماساژ دادم. نشستم زیر دوش. آب میرفت داخل چشم هایم. ده بیست سی چهل... زمان...
  • احمقانه غمگین دوست داشتنی جمعه 22 مرداد 1395 23:21
    تمام آدم ها یک لایه اشک روی چشمشان دارند. مال من اما ضعیف است. کامل نیست. لایه‌ی اشکی چشمم را میگویم. برای همین باید دوا مصرف کنم و خیلی وقت است که نمی کنم. اما مال او... لایه‌ی اشکی چشم او کاملا دیدنی‌ست. به همین خاطر چشم هایش روشن اند. انگار... برق از سرم پرید. وقتی مردم از ستاره در چشم حرف می زنند، منظورشان اوست....
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 20 مرداد 1395 07:12
    + can I give you a bad advice? - hmmm... lets hear it. but I don't promise i'll listen to it. :) + get a bf for yrsf when you go to college. - ok thanks for your advice. :/ + lets talk mature today. - you think I'm mature? + yes you are. 16 years, you are half woman.
  • لویس پیدا شده. لویس عزیز من. لویس جان دوشنبه 18 مرداد 1395 22:06
    - بله. سلام پری بانو. من بی حوصله ام. دو صفحه کتاب میخوانی من بخوابم؟ + من باید برم برای تمرین. یک آهنگ محلی ایرانی هست، به نام سرکتل. من هشت ساله بودم ... - دو صفحه کتاب میخوانی برای من؟ + من باید برم. - آهنگ سر کتل را میخوانی؟ می خواند و گوش میکنم. + عجب زندگی ای شده. - واقعا ها. من از صبح تا حالا به این فکر میکنم...
  • تا هنوز آیینه ها را از غبار غم نشستن چهارشنبه 13 مرداد 1395 09:39
    دیوانگی هایم خاصیت های خاص خودشان را دارند. در حدی دیوانه نیستم که جامه از تن بر کنم و سر به صحرا بگذارم. اما به حدی دیوانه هستم که شبی، نصفه شبی، بالشتم را بردارم و بروم روی چمن های کوچه دراز بکشم. بعضی وقت ها خودم هم از دیوانگی هایم به ستوه می آیم. مثلا همین موضوعی که من فقط با دو مورد مرگ برخورد داشتهام و طوری حالم...
  • آدم که ترسش را فریاد نمی زند پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 13:26
    متوجه ساعت نبودم. نه تا وقتی که جامدادی سرمه‌ای را به دستم گرفتم و خندان سعی کردم با Handicap cart به سمت صندق حرکت کنم. بیرون تاریک بود. من. تنها. سه مایل از خانه دور. بدون موتر. هوا تاریک. بدون مبایل. خرید ها را حساب کردم و انداختم داخل کوله. کارت را بدون اینکه کاملا پارک کنم رها کردم و برخلاف همیشه نخندیدم از اینکه...
  • چرخه ی ناقص دوشنبه 4 مرداد 1395 22:35
    حس پریدن از ایستگاه فضایی را داشت. برخوردم به آب را مثل برخورد با جو زمین تصور کردم. آمادگی نداشتم کشیده شدن و درد را با سوختن در مسیر جو زمین تصور کنم. لبخند نمی زدم دیگر. چشم باز کردم. ماهی ها بودند؛ به پایین می کشاندندم. دست و پا زدنم برای هوا غیر ارادی بود. وگرنه شاید باید دستم را سمت سرم می بردم تا کمی از آن درد...
  • مثل چتربازی که تا آسمان رفته باشد و موقع پرش، از ترس هبوط، یک قدم به عقب بردارد یکشنبه 3 مرداد 1395 11:29
    مثل چتربازی که تا آسمان رفته باشد و موقع پرش، از ترس هبوط، یک قدم به عقب بردارد. همه چیز از آن شبی شروع شد که با هم اتاقی ها "من هیچوقت هرگز" بازی کردیم. دیانا با یک پسر پولدار رابطه داشت که در جریان بازی گفت به طور احمقانه‌ای تعداد هربار با هم بودنشان را حساب می کند. گفت در پارکینگ یک مکتب ابتدایی هم باهم...
  • 39
  • 1
  • صفحه 2