" میخواهی بدانی نظر من در مورد عشق و عاشقی و این حرفها چیست؟ بگذار از آخر شروع کنم... من و همسرم، کنار هم ماندیم و از هم جدا نمی شیم نه به خاطر اینکه من نمیتوانم به غیر از او به چیزی فکر کنم و نه بخاطر اینکه بدون او زندگی نمی توانم. نه. او هم اینطور نیست که با من باشد چون بدون من زندگی نمی تواند. ما با همیم چون هر دو به قلب خود گوش میکنیم. من به قلبم گوش میکنم. که میگوید با او بمان. او هم همینطور. ما تا روزی که قلب ما می گوید بمان، می مانیم. قبل از ازدواج، این عشق هایی که میروند و می آیند و تو میگویی هیچوقت تجربه شان نمی کنی... طرز کار اینها اینطور است که آدم ها عاشق آدم هایی میشوند که چیزهایی دارند که آنها ندارند. بعد سعی می کنند به آنها نزدیک شوند تا به آن چیزی که میخواهند نزدیک باشند. نزدیک میشوند به هم و دلیلش این است که چیزی را که ناخودآگاه در آن ها دوست دارند و می خواهند را ازشان بگیرند، ولی در این جریان یک بخشی از خودشان را به آنها می دهند. دیگر از این به بعد نمی توانند از هم دور باشند. کارهایی با آنها انجام می دهند که با هیچکس تا حالا انجام ندادند .they get silly. فرق تو با بقیه این است که از همان اول تا کسی توجه ت را جلب می کند، میدانی چه چیزی در آنها توجهت را جلب کرده. تو از آدم ها خوشت می آید، عاشقشان نمی شوی. چون وقتی می دانی چه چیزی را می خواهی، راه پیدا کردنش را هم پیدا می کنی. نیاز نیست که برسی به مرحله ی نزدیک شدن و دادن و گرفتن و بهم چسپیدن."